مدتهاست كه نوشتن را به عنوان يكي از روشهاي تبادل افكار و آرا، ميشناسيم؛ روشي كه قادر است حتي سد زمان را بشكند و نه پس از سالها كه پس از قرنها و پس از هزارهها پيامي را به ما برساند. و اينگونه است كه بزرگاني چون فردوسي، مولانا و حافظ در طول اعصار با ما زيستهاند و حتي اينگونه است كه كلام خدا و مشي پيامبرانش را دريافتهايم.
ريچارد باخ در كتاب “گريز از سرزمين امن” مينويسد: «نوشتن آخرين چاره است. تاواني است كه براي پس گرفتن زندگي ميپردازيم».
ريچارد باخ در كتاب “گريز از سرزمين امن” مينويسد: «نوشتن آخرين چاره است. تاواني است كه براي پس گرفتن زندگي ميپردازيم».
نوشتن ميتواند موجب شود كه پس از مرگمان چند روزي، يا چند سالي، يا چند قرني بيشتر در دنيا بمانيم؛ و اين يعني زندگي طولاني. و نوشتن ميتواند موجب شود كه كساني از تجارب ما استفاده كنند و زماني را كه ما صرف آن تجربه كرديم، به ديگر كاري بپردازند؛ و اين يعني ذخيره كردن زندگي.
داستاني هست در انجيل با اين مضمون: مردمي كه از شهر سدوم(Sedom، مسكن قوم لوط) ميگريختند، در صورت نگاه كردن به پشت سر، تبديل به ستونهاي نمك ميشدند. به نظر ميآيد كه اين داستان در مذمت حفظ گذشته آمده باشد و از طريق نوشتن هم ميتوان گذشته را حفظ كرد. انگاري با نوشتن برخي از وقايع را ضبط ميكنيم؛ برخي از لحظهها را از جريان گذراي زمان جدا ميكنيم و از آنها بينهايتي ميسازيم؛ وقايعي را جاودانه ميكنيم.
ميتوان نوشت و نوشت؛ سپس نوشتهها را خواند و خواند؛ و بعد باز هم نوشت و باز هم خواند. كم كم حجم نوشتهها رو به فزوني ميگيرد و طبيعتاً خواندنشان هم صرف زمان بيشتري را ميطلبد. ميتوان كمتر نوشت و بيشتر خواند. ميتوان در گذشته غرق شد.
اينگونه است كه ميتوان با نوشتن جاودانه يا از صفحهي زندگي محو شد!
از اين حرفها گذشته، يك نوشته ميتواند لبخندي نشاند بر چهرهاي غمگين، يا اميدي در دلي شكسته، يا جاني در تني خسته، يا ايماني در روحي تشنه.
و البته كه هر نوشته، به نوعي معرف نويسندهاش است و تصويري از نويسنده در ذهن خواننده ميسازد كه متأسفانه يا خوشبختانه، لزوماً درست نيست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر