۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

...

در ترانه ها،
در عطرها،
در نورها،
در داستان ها،
در بازي ها،
در ترسها و ترديدها
در رمزآلودي يك خانه قديمي بزرگ
در عظمت يك درخت اقاقي در فصل بهار
در انتظار به سر نرسيدني سبز شدن سبزه هاي عيد
در اشتياق ديدن يك آسمان روشن و آفتابي در صبح سيزده به در
در گرماي امن دو آغوش
در برق چشمان يك نوزاد
در آتش شيطنت يك پسربچه
دنبال تكه هاي كودكيم مي گردم

كودكيم گم نشد،
تكه تكه شد،
و تكه ها
گريختند
تركم كردند...

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

...

اگر اجتماعي به افراد خود اجازه دهد همان عملي را كه در مقابل اجتماعات ديگر انجام مي‌دهند، در ميان خود نيز معمول دارند، چنين جامعه‌اي، بزودي از ميان خواهد رفت.

--تاريخ تمدن، ويل دورانت

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد...

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد

می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

--فروغ فرخزاد