۱۳۸۴ فروردین ۷, یکشنبه

ما

دنیای من خیلی بزرگ است!
دنیای تو هم...
و دنیای او...
آنقدر که هیچ یک از ما فرصت کافی نیافتیم که به رسم زیبای نیاکانمان یا سفارش دین انسان سازمان دنیایمان را خانه تکانی کنیم! حتی در آستانه بهار...

من خیلی گرفتارم!
تو هم...
و او...
آنقدر که هیچ یک از ما فرصت کافی نیافتیم که به رسم زیبای نیاکانمان یا سفارش دین انسان سازمان دنیایمان را برای چند لحظه، فقط چند لحظه، ترک کنیم و حالی از هم بپرسیم! حتی در آستانه بهار...

دنیای من خیلی پر است!
دنیای تو هم...
و دنیای او...
آنقدر که هیچ یک از ما فرصت کافی نیافتیم که به رسم زیبای نیاکانمان یا سفارش دین انسان سازمان، حتی برای چند لحظه، دیگری را به دنیایمان راه دهیم! حتی در آستانه بهار...

فرصت کافی نیافتیم که...

شاید... شاید ما... شاید ما، من، تو و او، در یک دنیا زندگی می کنیم! فقط فرصت کافی نیافته ایم که این موضوع را بفهمیم!

۱۳۸۴ فروردین ۵, جمعه

اشک رز

دلم از رسم بد روزگار گرفته بود. رفتم سراغ دوستم... گفتم بیا بخاطر یک لحظه فراموشی، پیمانه ای چند می بزنیم.
به زیر درخت رزی که تنها درخت خانه بود پناه بردیم. هنوز اولین پیمانه شراب را سر نکشیده بودم که یک قطره آب، از شکستگی سر یک شاخه شکسته، به صورتم فروغلتید... با تعجب از دوستم پرسیدم: این قطره چه بود؟ از کجا بارید؟ در آسمانها که از ابر خبری نیست... دوستم پاسخی داد که روحم را تکان داد؛ گفت: درخت رز است که گریه می کند! می خواهد به ما بفهماند که بی انصافها! لااقل خون مرا جلوی چشم خودم نخورید!

«کارو، شکست سکوت، با اندکی تغییر»

۱۳۸۴ فروردین ۳, چهارشنبه

...

«
تو به من خندیدی،
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم!
»
-حقت بود بگیره گلوتو!
«
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضب آلوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛
»
-حقت بود!
«
و هنوز...
»*

*) پایمان در کفش حمید آقای مصدق گیر است ;)

عیدانه فراوان باد...

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه مِی می خواهم و مطرب که می گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعبست می باید کشید

قحط جودست آبروی خود نمی باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می باید خرید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشه ای بویی شنید

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح آمین می دمید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
«حافظ»

۱۳۸۳ اسفند ۲۴, دوشنبه

10 نکته بهاری

هوا، هوای بهار است و باده، باده ناب
به خنده خنده بنوشید جرعه جرعه شراب
ولی زیاده روی نکنید!

نظر به اینکه درآستانه بهاریم و رسم است که ایرانیان از چند روز مانده به نوروز شروع به خانه تکانی کنند و خانه های خود را از آلودگی پاک کرده، آب و رنگی نو به محل زندگی خود ببخشند؛ و می گویند چه خوب است که در این روزها که برای دید و بازدید یکدیگر آماده می شویم، دلهایمان را نیز خانه تکانی کنیم و خالی از کینه و پر از مهر و محبت با زندگی نو همراه شویم.
در این شرایط، توجه به این نکات خالی از فایده نیست:
1. هنگام خانه تکاتی دلهایتان مراقب باشید دلتان نلرزد.
2. درتب و تاب بارندگی های شدید و شوینده بهاری، بیم شسته شدن برخی نقشهای مهم که گاه بر دلها نقش بسته اند، می رود. مراقب باشید.
3. در رابطه با بنیاد هستی، هم به زیر و زبر شدن حاصل از خانه تکانی و هم به عملکرد سیل فنا(ناشی از باران بهاری) توجه کنید.
4. مراقب باشید که آتش چارشنبه سوری با انواع دیگر آتش (آتش عشق، که در می می افتد، آتش اشتیاق، آتش خشم، آتش حسد، آتش بغض و کینه ) اختلاط پیدا نکند. برخی از این آتش ها هستی سوزند!
5. زلفتان را بر باد بهاری ندهید! اگر کسی زلفش را بر باد بهاری داد، مراقب بر باد رفتن خویشتن باشید! اگر زلف به دست صبا دادید، حداقل گوش به فرمان رقیب نباشید! یعنی چه که با همه درسازید؟!
6. اگر هوس باغ و بهارتان به سوی صحرا برد، ممکن است باد بوی کسی بیاورد و قرار از شما ببرد. مراقب باشید!
7. گل حمرا شکفته می شود و بلبل مست می گردد... به همین دلیل پر حرف خواهد شد! تعجب نکنید!
8. دیگر از کارهای فروبسته گله نکنید... چون باد صبح نسیم گره گشا خواهد آورد.
9. بدانید که ایام گل و عمر، هر دو، به رفتن شتاب دارند... قدرشان را بدانید! و به عزم باده گلگون شتاب کنید!(البته عجله کار شیطان است!)
10. به دور لاله قدح گیرید و بی ریا باشید، به بوی گل نفسی همدم صبا باشید... خلاصه اینکه از ما نصیحت! حالشو ببرید!

خودمحوری

از حسی نه چندان غریب نوشته است؛ البته کمی بیرحمانه یا متوقعانه... (و البته در پست بعدی از ناسپاسی خود ابراز پشیمانی کرده است.)
شاید خیلی از ما تناقضاتی اینچنینی در رفتار اطرافیانمان دیده باشیم...
با خودم فکر کردم، شاید آدمها بر پاره خطی باشند با این دو سر:
- کسانی که بر اساس اعتقادشان عمل می کنند.
- کسانی که به عملشان اعتقاد پیدا کرده اند.
به نظر می آید، کم باشند کسانی که در یکی از دو سر پاره خط هستند؛ علی الخصوص فکر می کنم تعداد کسانی که بر اساس اعتقادشان عمل می کنند، خیلی کم است... بماند که چه تعدادی از آدمها به چیزی اعتقاد دارند...
بیشتر آدمها بر پاره خط کوچکتری روی همان پاره خط نوسان می کنند؛ به نظر می آید، هر چه زمان به پیش می رود، هر چه فن آوری بیشتر وارد زندگی افراد می شود، هر چه نقش حقیقی و مجازی اطلاعات در زندگی آدمها پررنگ تر می شود، افراد به انتهای پاره خط اصلی نزدیک تر می شوند؛ یعنی آدمها هر چه بیشتر به عملشان معتقد می شوند...
قابل توجیه است:
در طول زمان، فن آوری با سرعتی روزافزون به پیش می رود و جلوه های هوس انگیزش را به انسانها نشان می دهد و آنها را به دنبال خود می کشاند... نیازآفرینی می کند و وجود نیاز، آدمها را به رفع نیاز برمی انگیزد... با فکر کردن به نیازها و تلاش برای رفع آنها، آدمها بر خود متمرکز می شوند... خودمحور و خودمحوربین می شوند.
عادت می کنند که با قطعیت از درستی اعتقاداتشان که تنها مرجع آن رفتار شخصی خودشان است، حرف بزنند و هر چه خارج از آن حیطه را محکوم کنند... رفتار دیگران را بیرحمانه نقد کنند، و وقتی پس از اندک زمانی همان رفتار از خودشان سر زد بگویند عقایدمان عوض شده است. جالب اینجاست که رفتارشان پس از تغییر عقیده و احساسی که نسبت به درستی عقاید جدیدشان دارند، با گذشته هیچ فرقی ندارد؛ یعنی ذره ای هم فکر نمی کنند ممکن است باز هم تغییر عقیده بدهند!

از طرفی، هر رور بیشتر از دیروز، موفقیت افراد به تواناییهای ارتباطی شان بستگی پیدا می کند و برای ایجاد یک شبکه ارتباطی خوب، لازم است که رفتار افراد انعطاف پذیری نسبتاً زیادی داشته باشد که این امر، عمل بر اساس یک چاچوب اعتقادی، اصلاً به چیزی غیر از خود اعتقاد داشتن را دشوار می کند.
تنوع رفتاری آدمها، شناختن آنها را دشوار می کند. عدم شناخت موجد احساس عدم امنیت می شود و نتیجه اینکه روابط انسانی ماشینی می شود؛ آدمها هم با استفاده از واسطهای کاربری (user interface) با هم تعامل می کنند و در این وضعیت احساس تنهایی می کنند؛ برای فرار از تنهایی، به خود پناه می برند... سعی می کنند خود را تقویت کنند، و از راههای تقویت خویشتن، تضعیف دیگران است!

برای موفقیت در موقعیتهای رقابتی گوناگون، افراد باید بتوانند خود را معرفی کنند، و خوب خود را معرفی کنند. این است که تواناییهای کلامی افراد بالا می رود، در حالیکه تحمل شنیدن چیزی غیر از صدای خود را از دست می دهند؛ یعنی دچار خودمحوربینی می شوند.

...
و این رشته سر دراز دارد!

پی نوشت:
(1) امیدوارم با ارائه این نظریات جهان شمول به خوبی ابراز وجود کرده باشم ;)
(2) مدتی است به رشته هایی برمی خورم که سر دزاز دارند!

۱۳۸۳ اسفند ۲۰, پنجشنبه

میدان ونک و گلفروشهایش!

خیلی دلم می خواهد بروم میدان ونک؛ یک دسته گل نرگس یا سنبل از گلفروشهای دور میدان بخرم و برگردم!!!
حتی اگر همه نقاط شهر قرق گلفروشها باشد، باز هم دوست دارم برم میدان ونک...
برای من، گلهای گلفروشهای دور میدان ونک، نه فقط گل که دنیایی از یاد و خاطره هستند! خاطره روزهایی که دوست داشتم بمانند و می دانستم که نمی مانند، و روزهایی که دوست نداشتم بمانند و باور نداشتم که نمی مانند.... خاطره روزهایی که گذشته اند و حالا از رفتنشان غمگین نه، شادمان نه، که راضی ام (:

۱۳۸۳ اسفند ۱۹, چهارشنبه

تحول بهاری

اینک بادهای تحول می وزند...
یاد آر ز رستاخیز
برخیز و دگرگون شو
(:

حیرت بهاری!

بوی بهار به مشام می رسد
آسمان رنگ بهار به خود گرفته است
جوانه ها بر شاخه های درختان نشسته اند
حس غریبی دارم از این تحول؛
حسی شبیه حس آخرین روزهای شهریور!
حس غریب یک تحول...
نه غم،
نه شادی،
شاید حسی از نوع حیرانی...
نه حیرتی که موجد گیجی و سردرگمی است،
حیرتی که چشمانم را به آسمان و زمین باز می کند...
من می بینم (:
من چشمانم را از رنگ بهار پر می کنم
من بوی بهار را به اعماق جانم می کشم...
من جوانه های بر شاخساران نشسته را لمس می کنم
من احساس می کنم...

باران می بارد،
می بارد تا هر چه آثار کهنگی از زمین و آسمان بشوید؛
می بارد تا شستن را به یاد من، تو و او بیاورد....
ای کاش شسته شویم... من، تو و او

۱۳۸۳ اسفند ۱۷, دوشنبه

پردازش تصویر(Image Processing)!

"پردازش تصویر" از فعالیتهایی است که هر انسان وقت و انرژی معتنابهی را صرف آن می کند.

جهت پردازش تصویر، هر شخص پردازشگری را مورد استفاده قرار می دهد، که کاملاً وابسته به کاربر می باشد. معمول است که کاربر بخشی از زمان پردازشگر همه منظوره ای را برای این کار customize کند.

برای انجام عمل پردازش نیاز به حافظه ای است که فضای لازم برای دو جزء ضروری سامانه پردازش تصویر را فراهم كند:
1. یک نرم افزار مقیم در حاقظه که هنگام فراخوانی بسرعت فعال شده، پردازش را در اسرع وقت انجام می دهد.
2. یک پایگاه دانش كه به صورت افزایشی(Incremental) انباشته می شود.

نرم افزار پردازشگر، در پردازشهایش از اطلاعات موجود در پایگاه دانش استفاده می کند؛ و در مواقع لازم اطلاعات آن را بروز می کند؛ به این صورت که اگر اطلاعات به دست آمده از پردازش یک تصویر جدید، با اطلاعات موجود در پایگاه دانش همحوانی نداشت، آن اطلاعات به سیستم اضافه می شوند. اطلاعات به سه صورت به سیستم اضافه می شوند:
1. اگر اطلاعات جدید هیچ ارتباطی با اطلاعات قبلی نداشتند، در record جدیدی ذخیره می شوند.
2. اگر اطلاعات جدید با اطلاعات قبلی تناقض داشتند، در record جدیدی ذخیره می شوند.
3. اگر اطلاعات جدید سازگار و مربوط به اطلاعات record خاصی بودند، fieldهای جدیدی که با آن اطلاعات پر شده اند، به record مربوطه اضافه می شوند.

سیستم یک cash دارد که حجم آن کسر کوچکی از حجم پایگاه دانش است ولی سرعت خواندن از/نوشتن بر آن بسیار بالاتر از سرعت خواندن از/ نوشتن بر حافظه اصلی است که پایگاه دانش را در خود دارد. cash آخرین اطلاعات تعاملی را در خود دارد؛ یعنی آخرین recordهای خوانده شده توسط برنامه و نیز آخرین اطلاعات مربوط به بروز سازی. هر گاه لازم شود که در یک cash پر اطلاعات وارد شود، محتوای فعلی در محل مناسب از حافظه اصلی نوشته شده، اطلاعات جدید جایگزین اطلاعات موجود در cash می شود. این استراتژی جایگزینی اطلاعات cash وابسته به کاربر است. ممکن است از LIFO یا FIFO استفاده شود یا LUF (Least Useful First) که یک استراتژی ایده آل است که مخصوص سامانه های انسانی بوده، در هیچ یک از پردازشگرهای مصنوعی به طور کامل پیاده سازی نشده است. رایج ترین استراتژی جایگزینی MLL (More Lovely Last) است که پردازشگر اطلاعات را بنا بر علاقه کاربر جایگزین می کند به طوری که دوست داشتنی ترین اطلاعات آخر از همه جایگزین شوند.

تصاویری که مورد پردازش قرار می گیرند، در دو گروه عمده طبقه بندی می شوند:
1. تصویر شخص از خویشتن
2. تصویر شخص از دیگران

پردازشهایی که انجام می شوند، اصولاً در این دسته ها هستند:
1. پردازش تصویر شخص از خویشتن
2. پردازش تصویر شخص از دیگران
3. تصور تصویری که دیگران از شخص دارند
4. تصور تصویری که دیگران از دیگران دارند
5. تصور تصویری که دیگران از خویشتن دارند
6. تصور تصویری که دیگران از تصویر شخص از خویشتن دارند
7. تصور تصویری که دیگران از تصویر شخص از دیگران دارند
8. تصور تصویری که دیگران از تصویر شخص از خودشان دارند
9. تصور تصویری که دیگران از تصویر دیگران از خویشتن دارند
10. تصور تصویری که دیگران از تصویر دیگران از دیگران دارند
11. تصور تصویری که دیگران از تصویر دیگران از خودشان دارند

نتیجه این پردازشها، از این انواع هستند:
1. اعتماد به نفس
2. احساس حقارت
3. احساس غرور و خودپسندی
4. شادمانی
5. خشم
6. حسرت
7. حسادت
8. عشق
9. تنفر
10. ...
.
.
.

نکته 1. وجود تناقض در پایگاه دانش، سرعت پردازش را می گیرد، ولی هیچگاه حلقه بینهایت به وجود نمی آید، و فرآیند به طور حتم پایان می پذیرد. در چنین حالتی احتمال اشتباه در پردازش، به میزان معناداری بالا می رود.
نکته 2. مرگ کابر، فرآیند پردازش را متوقف می کند.
نکته 3. ویروسهایی وجود دارند که روند پردازش را مختل می کنند.
نکته 4. برخی ویروسها باعث می شوند که عمده زمان پردازشگر همه منظوره صرف پردازش تصویر شود؛ در چنین موقعیتی زمان و انرژی کافی جهت برخی فرآیندهای انسانی مهم، مانند نفس کشیدن، باقی نمی ماند.
نکته 5. ممکن است پردازش هیچ نتیجه ای نداشته باشد.

۱۳۸۳ اسفند ۱۴, جمعه

کوه

چند روز پیش، یک دوست وسوسه بالا رفتن از کوه را پس از مدتها در من به جنبش آورد... خلاصه اینکه امروز بعد از حدود یک سال با دو تا دوست خوب رفتم کوه...
وصف هوای بهاری این روزها را نتوان گفت که به تمامی احساس می شود...

در طول زمانی که در حال بالا رفتن بودیم، مواقعی را به یاد می آوردم که در بالا رفتن از کوه زود خسته می شدم و وقتی به راهی که در پیش داشتم، نگاه می کردم، خسته تر! یادم آمد که آن نوع خستگی را دیگر تجربه نکردم، از وقتی که عادت چشم دوختن به بلندای کوه و تصور دشواری مسیر، از سرم افتاد؛ و آن هم وقتی بود که با دو تا دوست خوب، در یک روز زمستانی، همراه با یک اردوی سیصد نفره، از یک کوه پوشیده شده از برف بالا رفتیم. (آن هم بدون کفش مناسب!) حرکت در یک مسیر لغزنده برای من که کفشم هم مناسب نبود، مستلزم دقت زیادی بود به راه رفتنم و جایی که پایم را می گذاشتم؛ نتیجه اینکه فرصت نداشتم که به بلندای کوه چشم بدوزم و دشواری مسیر را در ذهنم متصور شوم. تجربه خوبی بود و اثر خوبی داشت.
به نظرم می آید که زندگی واقعی هم چنین است! به جای تمرکز بر هدف باید به حرکت دقت کرد و البته گه گاهی هم به هدف نظر داشت که گمراهی، راه نزدیکی است و شیطان هم در کمین!

چیزی که در عبور موفقیت آمیز از آن مسیر پوشیده از برف یاریگر بود، جای پای عبور کنندگان گذشته بود و همسفرانی که پیش از من مسیر را طی می کردند. کسانی که قویتر بودند یا کفش مناسب تری به پا داشتند. جای پای آنها چون پلکانی بود که مرا سریع تر و آسان تر به مقصد رساند.
-از تجربیات دیگران استفاده می کنم و باید استفاده کنم.
-قرار نیست که من اولین پیماینده همه راهها باشم.
زنجیره انسانی زیبایی که در یک مسیر کوهستانی حرکت می کرد، مرا دلگرم می کرد، آخر من هم جزیی از آن بودم.
-حالا که این همه آدم می توانند از پس این مسیر لغزنده برآیند، پس من هم می توانم.
در طول مسیر این قطعه از شعر "چیدن سپیده دم" اثر دوست داشتنی "مارگوت بیکل" از ذهنم می گذشت:
«
تپه‌هاي پوشيده از برف،
درختان پوشيده از برف،
راههاي پوشيده از برف،
آن‌كه بر برف‌ها قدم نهد،
رد پايي به جاي مي‌گذارد،
كه آدمي را به تعقيب خويش ترغيب مي‌كند.
تپه‌هاي پوشيده از برف،
درختان پوشيده از برف،
راههاي پوشيده از برف،
و هميشه در جايي
نشانه‌اي از زندگي.
»

به هر حال، بالا رفتن از کوه، کاری انرژی بر است و خستگی ای که پس این تلاش در بدن احساس می شود، معلول مصرف انرژی است و همیشه هست؛ کم یا زیاد! این خستگی قبل از توقف، به میزان کمی احساس می شود و تداوم حرکت از اثر منفی آن می کاهد. این است که سفارش می شود، در میانه مسیر پیاده روی یا بالا رفتن از کوه، از نشستن های طولانی مدت بپرهیزید. در مقابل، پایین آمدن از کوه کار خیلی انرژی بری نیست، فقط به پا فشار می آورد و درد به همراه دارد.
با زندگی که مقایسه می کنم، می بینم، صعود مستلزم رنج است و سقوط قرین درد؛ و می بینم که
«
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
»

هر چه فکر می کنم می بینم که در هر حرکت کوچکی می توان کل زندگی را دید...
مثل مولکولهایی که همه خواص ماده ای که جزء آن هستند را در خود دارند...
مثل تکه تکه های یک آهنربا، که همگی آهنربا هستند...

پی نوشت:
این رشته سر دراز دارد!

۱۳۸۳ اسفند ۱۳, پنجشنبه

قاصدک

قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
از کجا، وز که خبر آوردي؟

خوش خبر باشي، خیلی، خیلی
گرد بام و در من،
تو چه خوش می گردی...

گر پیامی ست تو را
گو به من که قلبم،
به تپش افتاده است.
قاصدک!
در دل من،
انتظاری زیباست...
قاصدک!
یک امید شیرین،
از خدا می خواهد
که حقیقت باشی.

قاصدک!
می دانم،
که خوش آهنگ پیامی با توست،
که نوایش در تو،
جنبشی آورده است.
لحظه ای بس شیرین،
بس قریب است، قریب...

قاصدک جان!
به سلامت،
سفرت خوش بادا.
برو با باد که بسیار کسان،
منتظر چشم به در دوخته اند...
خوش خبر باش و برو...
برو با نور و امید...

منتظر خواهم بود،
که تو بر می گردی،
با نویدهای جدید...


پی نوشت:
مهدی اخوان ثالث را حک (hack) کردم (؛

۱۳۸۳ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

:)

لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم...

حتی من...
(: