۱۳۸۴ اردیبهشت ۴, یکشنبه

...

چیزی که آدمی را در بسترش میخکوب می کند، وحشت یک خواب نیست، بلکه صدایی است که می گوید"بیدار شو!"...

۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه

خدایا!

به خدایی که می شناخت رو کرد،
فریاد زد:
- خدایا! ...
و باز هم فریاد زد:
- خدایا! خدایا! پاسخی...
فهمید که خدای خود را نمی شناسد!

به خدایی که نمی شناخت رو کرد،
فریاد زد:
- خدایا! ...
و باز هم فریاد زد:
- خدایا! خدایا! پاسخی...
فهمید که خود را نمی شناسد!

بی خویشتن، به خدایی که نمی شناخت رو کرد،
فریاد زد:
- خدایا! ...
و باز هم فریاد زد:
- خدایا! خدایا! پاسخی...
احساس کرد...

عصیانگرانه،
رفت
تا خود خلق کند
آنچه را که خدایش خلق نکرده بود!

لبریز از شوق آفرینش،
به دنبال اندکی خاک و اندکی آب به کوه و دریا زد
در فرود از کوههای رفیع، تهی دست شکسته پای بود
و در عبور از دریاهای کرانه ناپدید، تن خسته کشتی شکسته
نه زمینی یافت تا بر آن بیارامد
نه چشمه ای که آتش کام تشنه به آب آن بنشاند.
.
.
.
خسته از سفر بی برگشت خود
به خواب رفت
مگر شوق آفرینش را در خواب جاری کند...
خواب دید ندا می آید:
و بدان که یگانه خالق خداست.
فریاد زد:
- خدایا!...

۱۳۸۴ فروردین ۲۹, دوشنبه

...

با تمام این حرفها، "زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است".

۱۳۸۴ فروردین ۲۸, یکشنبه

...

ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری

۱۳۸۴ فروردین ۲۷, شنبه

(:

خدایا!
امروز را بهترین روزی قرار بده که تا کنون یافته ایم،
و بهترین زمانی که در آن به سر برده ایم...
خدایا!
امروز را و فردا را و فرداها را...
خدایا!
ما را و ایشان را...

۱۳۸۴ فروردین ۲۴, چهارشنبه

چه خوب (:

(1)
به خواب رفتم
به خواب رفتي
به خواب رفت
به خواب رفتيم
به خواب رفتيد
به خواب رفتند
(2)
در خوابم
در خوابي
در خواب است
در خوابيم
در خوابيد
در خوابند
(3)
بيدار خواهم شد
بيدار خواهي شد
بيدار خواهد شد
بيدار خواهيم شد
بيدار خواهيد شد
بيدار خواهند شد

۱۳۸۴ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

جوابیه

آرام دل مرا بخوانيد
بر مردم چشم من نشانيد
آوازه‌ي عشق من شنيديد
اندازه‌ي حسن او بدانيد
اي خوبان! او چو آفتاب است
در جمله شما به او چه مانيد
از دور در او نگاه كردن
انصاف دهيد كي توانيد
عشق انده و حسرت است و خواري
عاشق نشويد اگر توانيد
«حسن غزنوی»

پی نوشت.
گفت "Romance" وبلاگت پایین آمده! این شعر را آوردم، تا هم به وجود آمدن این وضعیت را توجیه کرده باشم و هم "Romace" وبلاگم بالا برود.

گریز

تو از تنهایی خود می گریزی!
...
لیک،
تو را به من راهی نیست!
که من به تنهایی خویش گریخته ام!
...
نه! تو را به من راهی نیست!

۱۳۸۴ فروردین ۲۱, یکشنبه

رقیب

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان، غم مخور
...
سؤال:
رقیب کی؟ رقیب خودتان یا رقیب جانانتان؟! (؛

۱۳۸۴ فروردین ۲۰, شنبه

حدیث آن کس که رفت و آن کس که ماند...

او رفت...
بسان همگان که رفته بودند،
بسان همگان که می رفتند،
و بسان همگان که خواهند رفت
...
و ما بی او ماندیم،
بسان همگان که بی ما می مانند...
و اکنون،
شهر خالیست ز عشاق بود که از طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
...

۱۳۸۴ فروردین ۱۷, چهارشنبه

سماجت یا پشتکار؟!

سرما با سماجت می کوشد که حضور خود را اثبات کند!
من هم با پشتکار بادهای تحول بهاري را احساس می کنم!
یا برعکس (؛

۱۳۸۴ فروردین ۱۳, شنبه

نامه سرگشاده به طبیعت

بسمه تعالی

نامه سرگشاده به طبیعت

سلام طبیعت،
حال و احوال خودت و جک و جونورایی که توت زندگی می کنند، چطوره؟ حال و احوال گیاهانت چطوره؟ خوب، انشاءالله که خوبه. سلام مارا بهشون برسون. البته امیدوارم که حال بعضی از میکروبها و ویروسها خوب نباشه!

طبیعت جان! هر وقت به تو فکر می کنم، هر وقت سراغ تو می آیم، هر وقت زیباییهایت را می بینم، نمی توانم تحسینت نکنم. اسیرتم به مولا. همیشه دوست داشته ام که یک آینه به تو هدیه بدهم که تو خودت را در آن ببینی و لذت ببری، ولی نمی دانم چطور این کار را بکنم!

طبیعت جان! ما خیلی چاکرتیم، نمی دونیم چطور باید از لطفت تشکر کنیم!
آبخورتیم! نون خورتیم! هر چه را که می خوریم و می نوشیم از تو داریم. اصلاً، نفس من بیدی تو!

آخی! دلم می سوزه که داری تیکه تیکه می شی!

خبر سوراخ شدن لایه اوزون جیگرم را سوراخ کرد. بدتر از اون وقتی بود که فهمیدم اون عده ای که آمده بودند، سوراخ ها را تعمیر کنند، اون طرفش گیر افتادند!

خبر رو به اتمام بودن منابع نفت و زغال سنگ قلبمو آتیش زد. همه دود شد رفت هوا…

اوه اوه اوه… نفسم داره می گیره! اوه بدجوری داره نفسم می گیره!
امان از دست این کارخونه ها! چقدر کار می کنید که اینقدر دود می کنید؟! خو کمتر… عامو کمتر…
من نمی دونم اسب و الاغ و قاطر چشون بود که این بروبچس رفتن خودروسازی راه انداختن! حالا هی خودرو بساز، هی دود بده! هی خودرو بساز، هی دود بده! حالا این خودروها و بدتر از آنها موتورسیکلتها دود که به خوردمان می دهند، هیچ… خدمات صوتی هم ارائه می کنند! از بام تا شام!
حس شیرینی است صبح با صدای بوق کامیون از خواب برخاستن و شب با لالایی گوش نواز و دلنشین موتورهای گازی به خواب ناز رفتن. عجب حسیه!
دلم لک زده برای صدای کلاغ و خروس!
نمی دونم صدای الاغ چی کم داشت که رفقا سراغ موسیقی های از خودبیخودکننده راک، جاز، و تکنو رفته اند! مگر فرشته ها چه عیبی داشتند که موسیقی های شیطانی متال، هوی متال، و کرش متال را علم کرده اند. هر ماشینی که از کنارت رد می شه، می بینی که یه جغله پشتش نشسته، سیستم صوتی را تیونینگ کرده، یه آمپلی فایر هم روش بسته و صدا را تا ته باز کرده!

همه ی اشکام برای تو که همه ی آبهات آلوده شده. می دونم فاضلاب به خورد آبهات می دن! بیچاره ماهی هات! بیچاره تو که ماهی هات جلوی چشمت پرپر می شن، تو هم از اینجا رونده و از اونجا مونده، نه راه پس داری و نه راه پیش!

بشکنه دست اونایی که درختای جنگلاتو می برن. الهی پرپر شدن عزیزاشونو جلوی چشاشون ببینن! اما تو هم خداییش عرضه نداری ها! یکی از اون درخت کلفتاتو تو سرشون خرد کن. خونه می سازن با درخت هات… خونه خراب شن الهی!

همچین میان گله می چرونن تو مراتع تو که انگار این مراتع ارث پدرشونه! بخشکه شیر گاواشون! بریزه پشم گوسفنداشون!

کباب می شم وقتی یادم می یاد که بزودی ورشکسته می شی! اون طلا و جواهرات را برای خودت نگه دار یا اگه نمی تونی نگه داری، بده من برات نگه می دارم. این که نشد رسم نگهداری از اموال شخصی! حالا می خوای چیزی به کسی ببخشی هم ببخش، اما خو کمتر… تازه اونم به یه آدم مطمئن مثل من!

همه این حرفها را گفتم، ولی راستش را بخوای، دیوونتم! خیلی می خوامت! می فهمی؟!

پی نوشت. و این بود انشای نوروزی برادر عزیز و مهربان من