«
تو به من خندیدی،
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم!
»
-حقت بود بگیره گلوتو!
«
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضب آلوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛
»
-حقت بود!
«
و هنوز...
»*
*) پایمان در کفش حمید آقای مصدق گیر است ;)
تو به من خندیدی،
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم!
»
-حقت بود بگیره گلوتو!
«
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضب آلوده به من کرد نگاه...
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛
»
-حقت بود!
«
و هنوز...
»*
*) پایمان در کفش حمید آقای مصدق گیر است ;)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر