۱۳۸۳ اسفند ۱۹, چهارشنبه

حیرت بهاری!

بوی بهار به مشام می رسد
آسمان رنگ بهار به خود گرفته است
جوانه ها بر شاخه های درختان نشسته اند
حس غریبی دارم از این تحول؛
حسی شبیه حس آخرین روزهای شهریور!
حس غریب یک تحول...
نه غم،
نه شادی،
شاید حسی از نوع حیرانی...
نه حیرتی که موجد گیجی و سردرگمی است،
حیرتی که چشمانم را به آسمان و زمین باز می کند...
من می بینم (:
من چشمانم را از رنگ بهار پر می کنم
من بوی بهار را به اعماق جانم می کشم...
من جوانه های بر شاخساران نشسته را لمس می کنم
من احساس می کنم...

باران می بارد،
می بارد تا هر چه آثار کهنگی از زمین و آسمان بشوید؛
می بارد تا شستن را به یاد من، تو و او بیاورد....
ای کاش شسته شویم... من، تو و او

هیچ نظری موجود نیست: