۱۳۸۳ بهمن ۹, جمعه

آفتاب مصر

كارتون «آفتاب مصر» را دیدم، که همانطور که از اسمش پیداست درباره داستان زندگی حضرت یوسف بود. غریب نبود که داستان را بدانم و بتوانم براحتی از دیدن کارتون بگذرم؛ ولی چیزی وجود داشت که مرا تا آخرین لحظه به دنبال خود کشاند. انگاری این کارتون مرا به دنیای روشن و شفاف کودکی برد؛ دنیایی که توش خیر و شر بوضوح از هم جدا بودند و مهمتر از اون من را به شر راهی نبود...

انیمیشن قوی ای نداشت این کارتون، و شاید همین مرا بیشتر به خود جذب کرد، چون تنها چیزی که مخاطب را به دنبال خود می كشید جوهره اصلی داستان بود...
حس خوبی داشت...
هم خدا بود و هم پیامبر خدا و هم معجزه... و بوی پیراهن یوسف...

هیچ نظری موجود نیست: