۱۳۸۳ بهمن ۱۸, یکشنبه

خدایا!

شخصی بد ما به خلق می گفت
ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم

ولی تا کی؟!

واقعاً نمی دانم چرا بعضی آدمها، که ظاهراً کم هم نیستند، احساس می کنند که تحقیر دیگری غایب از احساس حقارت درونی آنها می کاهد.

گاهی اوقات از اطرافیانم می ترسم! وقتی برخوردهای مهربانانه شان را می بینم و وقتی موضعشان را نسبت به افراد غایب می بینم، افراد غایبی که وقتی حاضرند مورد لطف و مهربانی قرار می گیرند، می ترسم!

پل های اعتماد ناجوانمردانه سست شده اند. پل های اعتماد ناجوانمردانه خراب می شوند، هر روز... آدمها تنهاتر می شوند روز به روز ...

از تنهایی نمی ترسم، ولی می ترسم که تنهاییم را در میان این نامهربانان فراموش کنم! که گویی همه چیز را برای خود می خواهند و خود را صاحب همه چیز می دانند! حق را به جانب خود و خود را حق می بینند!

خدایا...

هیچ نظری موجود نیست: