"به کجا چنين شتابان
گون از نسيم پرسيد
دل من گرفته زينجا، هوس سفر نداري؟
ز غبار اين بيابان؟
همه آرزويم اما چه کنم که بسته پايم
به کجا چنين شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم
سفرت بخير اما، تو و دوستي خدا را،
چو ازين کوير وحشت
بسلامتي گذشتي، به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را"
شفيعي کدکني
پی نوشت. رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل (؛
گون از نسيم پرسيد
دل من گرفته زينجا، هوس سفر نداري؟
ز غبار اين بيابان؟
همه آرزويم اما چه کنم که بسته پايم
به کجا چنين شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم
سفرت بخير اما، تو و دوستي خدا را،
چو ازين کوير وحشت
بسلامتي گذشتي، به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را"
شفيعي کدکني
پی نوشت. رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل (؛
۴ نظر:
اون براخودش رفته پيش ج.ج !ما بايد يك فكري به حال خودمون بكنيم!
میگم چند وقتی است که ما رو نوازش نفرمودی! چه خبر از پروژه... :دی
این جوری حرف نزن، آدم دلش کباب میشه
دلم گرفته براتون حدیث ساده عشق است سلیس و ساده بگویم دلم گرفته براتون
ارسال یک نظر