۱۳۸۵ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

مسافری که رفت

"به کجا چنين شتابان
گون از نسيم پرسيد
دل من گرفته زينجا، هوس سفر نداري؟
ز غبار اين بيابان؟
همه آرزويم اما چه کنم که بسته پايم
به کجا چنين شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم
سفرت بخير اما، تو و دوستي خدا را،
چو ازين کوير وحشت
بسلامتي گذشتي، به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
"

شفيعي کدکني

پی نوشت. رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

۴ نظر:

ناشناس گفت...

اون براخودش رفته پيش ج.ج !ما بايد يك فكري به حال خودمون بكنيم!

ناشناس گفت...

میگم چند وقتی است که ما رو نوازش نفرمودی! چه خبر از پروژه... :دی

ناشناس گفت...

این جوری حرف نزن، آدم دلش کباب میشه

ناشناس گفت...

دلم گرفته براتون حدیث ساده عشق است سلیس و ساده بگویم دلم گرفته براتون