۱۳۸۴ بهمن ۵, چهارشنبه

...

گفتم به مه شبی: «برگو که عشق چیست؟»
گفتا: «در این زمانه عاشق بگو که کیست؟‌»
گفتم که «من ولیک...»
گفتا «برو مایست.»

رفتم به کوی یار٬ یک شب نه بل هزار٬
مجنون و بیقرار٬ فارغ ز هست و نیست.
لیکن چو در گشود٬
گفتا: «برو مایست.»

امشب دگر نه ماه بر آسمان شده است٬
نه یار ماهرو بر ما عیان شده ست.
اشکم ولی به روی٬ امشب روان شده ست:
«کاخر غم تو چیست ؟‌»
گویم: «برو٬ مایست ...»

نقل از «دیوونه»

هیچ نظری موجود نیست: