۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

جنون انقلابی

امروز پس از بروز جنون انقلابی، به میدان انقلاب رفتم و دوری در بازار کتاب زدم، و خریدی کردم. وقتی تصمیم به بازگشت گرفتم، خودم را مقابل "سینما سپیده" یافتم که این روزها فیلم "خیلی دور، خیلی نزدیک" را بر پرده دارد. وقتی دیدم که چیزی به شروع فیلم نمانده، وسوسه شدم که آن را ببینم و دیدم.
"خیلی دور، خیلی نزدیک"، داستان یک پزشک متخصص مغز و اعضاب است که -مثل خیلی از خانواده های هم سطح خود در فیلم های مشابه- جدا از همسرش، همراه با پسرش زندگی می کند، و به علت تمرکز زیاد بر کارش، به اندازه کافی به پسرش نزدیک نیست. او پس از مطالعه وضعیت پسر که دچار حملات سردرد است به بیماری سخت او پی می برد و به دنبال او که برای رصد ستارگان به کویر رفته است، روان می شود. او که به خدا اعتقاد ندارد، دچار بادهای کویری شده، زیر ماسه ها دفن می شود. اما...
فیلم خوبی است، گرچه سوژه جدیدی ندارد، و حرف جدیدی نمی زند.
فضای کویری فیلم، کاملاً گیراست.
فیلم چند گفتگوی قوی دارد.
اختلافات فکری و فرهنگی شخصیت های داستان به خوبی نمایش داده شده اند.
در بخشی از فیلم به مشکلات پزشکان، مخصوصاً در مناطق محروم، پرداخته شده است و البته به تأثیر فقر فرهنگی در سلامتی افراد و رویکرد بیمار و اطرافیانش به بیماری.
"خیلی دور، خیلی نزدیک" صحنه هایی دارد از کارآمدی های فن آوری نو، و از زمان ها و مکان هایی می گوید که فن آوری به کار نمی آید.
عیب بزرگی که در فیلم احساس کردم، وضوح بیش از حد پیام فیلم بود. انگار سازنده فیلم پیامش را سر مخاطب فریاد می کرد، و نتیجه اینک بیننده قادر می شد پایان ماجرا را حدس بزند.

در کل باید بگویم، دیدن فیلم لذت بخش است.

هیچ نظری موجود نیست: