۱۳۸۵ دی ۱۲, سه‌شنبه

دخترم زن پدرم بود

پزشك قانوني به تيمارستان دولتي سركشي مي‌كرد. مردي را ميان ديوانگان ديد كه به نظر خيلي باهوش مي‌آمد. او را پيش خواند و با كمال مهرباني پرسيد كه: شما را به چه علت به تيمارستان آورده‌اند؟ مرد در جواب گفت: آقاي دكتر! بنده زني گرفته‌ام كه دختر هجده‌ساله‌اي داشت. يك روز پدرم از اين دختر خوشش آمد و او را گرفت و از آن روز، زن من مادرزن پدر شوهرش شد. چندي بعد دختر زن بنده كه زن پدرم بود پسري زاييد. اين پسر، برادر من شد زيرا پسر پدرم بود. اما در همان حال نوه زنم و از اينقرار نوه بنده هم مي‌شد و من پدر بزرگ برادر ناتني خود شده بودم. چندي بعد زن بنده هم زاييد و از آن روز زن پدرم خواهر ناتني پسرم و ضمنا مادر بزرگ او شد. در صورتي كه پسرم برادر مادربزرگ خود و ضمنا نوه او بود. از طرفي چون مادر فعلي من، يعني دختر زنم، خواهر پسرم مي‌شود، بنده ظاهرا خواهرزاده پسرم شده‌ام. ضمنا من پدر و مادر و پدربزرگ خود هستم، پسر پدرم نيز هم برادر و هم نوه من است! آقاي دكتر!‌ اگر شما هم به چنين مصيبتي گرفتار مي‌شديد،‌ قطعا كارتان به تيمارستان مي‌كشيد.

پي نوشت. اين را امروز با e-mail گرفتم. گذاشتم اينجا، با اين اميد كه وبلاگ نوشتن از سر بگيرم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

Me, Sara Khanoom, Khepel and Little Khashayar (he is Khepel's friend you dont know yet) welcome you back to your Blog Khaleh Faranak!
Lord's blessings, many happy days full of achievements for you and of course much less blogging Sister.

Prayers,
all of us

ناشناس گفت...

از تز نوشتن که سخت تر نیست. اون رو که نوشتی اینجا هم می تونی بنویسی. ما هم تشویق ات می کنیم.