۱۳۸۴ آذر ۲۶, شنبه

بهانه!

بلاتکلیفم!
مث کتاب فراموش شده یی
رو نیمکت یه پارک سوتُ کور
کا باد دیوونه
نخونده ورقش می زنه!

«یغما گلرویی»


این را نوشتم تا بهانه ای برای بروز نکردن وبلاگم آورده باشم و بگویم که دیروز تصادفاً از کنار شهر کتاب نزدیک خانه می گذشتم. آنقدر وقت داشتم که وسوسه شوم به تو رفتن و آنقدر وقت داشتم که تو بروم و گشتی بزنم. "یغما گلرویی" نام آشنایی بود که در یکی از کتابهای یکی از قفسه ها توجهم را به خود جلب کرد. گرچه چندسالی می شود که این آشنا آوازه ای به هم زده، ولی من سال گذشته بود که در کنسرت موسیقی پاپ دانشگاه، ترانه هایش را برای اولین بار شنیدم و چنان علاقه مند شدم که متن شعرها را نگاه داشتم. قصه کوتاه کنم، کتاب "اینجا ایران است و من تو را دوست دارم" یکی از کتب مجموعه اشعار این شاعر است، که آن را خریدم و خواندنی یافتم. شعر بالا از این کتاب است. شاعردر این کتاب با لحن رایج بین جوانان امروزی سخن گفته است.

۱۳۸۴ آذر ۲۵, جمعه

فقط به خاطر تو!

هر روز میام می خونمت،
فقط به خاطر تو!
از راه دور می بوسمت،
فقط به خاطر تو!
دلم وبلاگی نمی خواد،
فقط به خاطر تو!
وبلاگ تو بسه برام،
فقط به خاطر تو!

فقط به خاطر تو،
رایانه ام روشن میشه،
دسکتاپ کامپیوترم،
درست مثل گلشن میشه!

رایانه متصل میشه،
فقط به خاطر تو!
اتصالش کامل میشه،
فقط به خاطر تو!
جز IE چیزی نمی خوام،
فقط به خاطر تو!
یه پنجره بسه برام،
فقط به خاطر تو!

تا آخر دنیا میرم،
به دیدن خدا میرم،
میرم به جنگ فیلترینگ،
میشکنمش با یه کلیک.
فقط به خاطر تو،
برای خوندنت جون می دم،
معنی وبلاگ خوندنو،
به آدما نشون می دم!

وبلاگ من بِروزشده،
فقط به خاطر تو!
شبم به سان روز شده،
فقط به خاطر تو!