۱۳۸۴ تیر ۸, چهارشنبه

...

روزهای پرخبری را می گذرانیم و روزهای پرخبرتری را پس پشت نهادیم... قرین بودن این روزهای پرخبر با روزهای پایانی نیمسال دوم دانشگاه و مشغولیات خاص این روزها، دستم را از نوشتن بازداشت که چشمانم مشغول خواندن بودند.
بسیار دیدیم و بسیار آموختیم و این ارزش زیادی دارد.
هیجان این روزها فرو می نشیند و بر من است که درسهایی که آموخته ام را جمع بندی کنم و به خاطر بسپارم تا روزی که شاید به کار آیند...
جستجوگرانه می گردم تا آنچه دیگران آموخته اند نیز بیاموزم... باز هم باید بخوانم!
بماند...

۱۳۸۴ تیر ۷, سه‌شنبه

حیرت

عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کآخر
هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد
سرتا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حیرت آمد
«حافظ»
پی نوشت. حافظ حیران است. من چگونه نباشم؟!

۱۳۸۴ خرداد ۲۳, دوشنبه

انتخابات و من!

به نام خدا
مدتي است كه ننوشته‌ام، نه به اين خاطر كه چيزي نداشته‌ام نوشتني... به اين خاطر كه اين روزها فضا را انتخاباتي مي‌بينم. بيشتر از اينكه بنويسم، مي‌بينم، مي‌شنوم،مي‌خوانم و با دوستان صحبت مي‌كنم؛ و بيشتر از همه اينها فكرمي‌كنم؛ فكر مي‌كنم به اينكه چه مي‌خواهم، به اينكه ديگران چه مي‌خواهند، به اينكه چه كسي مي‌تواند خواسته‌هاي مرا و آنها را عملي كند... و نهايتاً به اينكه چگونه انتخاب كنم! اخبار را پيگيري مي‌كنم و وبلاگ‌‌هاي ديگران را مي‌خوانم تا هم معیارهایم را تکمیل کنم و هم نحوه استدلالم را ارزیابی کنم.
در این مدت، وبلاگهایی را که در مورد انتخابات نمی نویسند، کمتر دنبال کرده ام و خودم هم کمتر نوشته ام که حرف جدیدی نداشتم.
امروز احساس می کنم گفتنی هایی دارم.
حرفهای مهم را همگان گفته اند، از قدرت اجرایی تا روشنفکری و خوشفکری و خیلی معیارهای مهم دیگر... ولی من برخی حرفها را کم می شنوم! بماند که ممکن است عیب از گوشهای من باشد، ولی می نویسم، باشد که...
خيلي اوقات وقتي مي‌خواهم به چيزي برسم، از خودم مي‌پرسم:‌ "به چه قيمتي؟" و وارد عالم برزخ اخلاقيات مي‌شوم... عالمي كه به نظر می آید روز به روز در زندگی آدمها کمرنگ تر می شود.
از کسی که می خواهد مسؤولیت ریاست جمهوری کشورم را بر عهده بگیرد، انتظار دارم که چه امروز که روز تبلیغات است و چه فردا که روز عمل به مسؤولیت، صادق باشد؛ با من، با تو، با او و با خودش.
نمی دانم از کسی که امروز قانون انتخابات را زیر پا می گذارد، چگونه می توان انتظار داشت که فردا مجری قانون باشد، و چگونه می توان به سادگی با گفتن اینکه "حال و هوای قبل از انتخابات است..." براحتی از کنار این موضوع گذشت؟!

دوست دارم از کاندیداها بشنوم که معیارهایشان برای موفقیت یا عدم موفقیت برنامه هایشان چیست. چهار سال دیگر، من بر چه اساسی از عملکرد رییس جمهوری راضی یا ناراضی باشم؟
رأی دهندگان می گویند که انتخاب هر کسی نوعی خطر کردن است، دوست دارم که کاندیداها کمک کنند فضا شفاف شود، کمک کنند که مردم خطر نکنند، انتخاب کنند.

خیلی تلاش می کنم! ولی... آنچه می بینم نمی خواهم و آنچه می خواهم نمی بینم!
می بینم که معمولاً، بجای برنامه ریزی برای آینده از گذشته انتقاد می شود... بیرحمانه انتقاد می شود...
می بینم که کاندیداها به جای گفتن از نقاط قوت خود، از ضعفهای دیگران می گویند... یا نه! فرصت طلبانه در قبال هم سکوت می کنند!
می بینم که...

بماند...

گرچه تا حدی تصمیم گیری کرده ام، ولی هنوز احساس خطر کردن دارم!

به هر حال، امیدوارم نتیجه کارخوب باشد، هم برای من، هم برای تو و هم برای ایشان!