۱۳۸۴ شهریور ۴, جمعه

مرد است و حرفش!

بسیار پیش می آید که درباره عملکردمان به کسی توضیح می دهیم. درباره کاری که در گذشته انجام داده ابم، یا آنچه در حال انجام آن هستیم حرف می زنیم، از عقایدمان می گوییم و انگیزه هایمان برای انجام کارها. بسیار پیش می آید که از عقایدمان بگوییم و آنچه که در آینده قصد پرداختن به آن را داریم.
سخن گوینده، انتظاری در شنونده ایجاد می کند برای رسیدن آینده مزبور و مشاهده عملکردی که از آن حرف زده است. گویی "قراردادی نانوشته" بسته شده است.
پیش می آید- نمی گویم زیاد- که خلاف حرفهای گذشته مان عمل کنیم، خلاف قراردادهای نانوشته مان با کسانی که روزی شنونده حرفهایمان بوده اند. آن روز ممکن است که طرف قراردادمان سری به "نانوشته عهدنامه" بزند و آن را مرور کند. آن وقت ممکن است ما به عهدشکنی محکوم شویم، با "حکمی نانوشته".

اصولاً، (شاید به عنوان مصداقی از اینرسی!) انسانها از یکدیگر توقع ثبات و یکپارچگی دارند، و غالباً بدون در نظر گرفتن عامل زمان و مهمتر از آن محیطی که دیگری در آن به سر می برد، انتظار دارند که پایدار بماند و کوچکترین چشمپوشی و گذشتی را دریغ می دارند.
عدم وجود هماهنگی بین گفتار و کردار فرد می تواند ناشی از آن باشد که افراد قبل از اینکه برای نخستین بار با موقعیت عمل مواجه شوند، درک کاملی ازآن وضعیت فرضی ندارند و تنها بر اساس باورهایی که در موقعیت های دیگر زندگی خود به دست آورده اند، یا آنچه که از تجارب یا تنها سخنان دیگران آموخته اند، در مورد خود پیش بینی می کنند، و طبیعی است که وقتی با واقعیت برخورد کردند، رفتاری متفاوت با حرفهای گذشته شان داشته باشند. ولی بسیار دیده ایم که اشخاصی را هم که تنها بر اساس عیبجویی از دیگران، در مورد اعمال دیگران اظهارنظر می کنند و از عقاید خود می گویند و آنکه در موقعیت مشابه چه ها می کردند. از قضا روزی در موقعیت موردنظرشان قرار می گیرند، ولی از آن رفتار آرمانی خبری نیست. و گاه فقدان همخوانی حرف و عمل، حکایت فرصت طلبی است و شکار لحظه ها و موقعیت ها.

با تمامی این حرفها، رشته قول معروف "مرد است و حرفش" و تمایل افراد برای گفتن آن سر دراز دارد. پس، می گذرم.

۱۳۸۴ مرداد ۳۱, دوشنبه

اینرسی

اینرسی، لختی، یا ماند، تمایل جسم است به حفظ وضعیت فعلی. یعنی جسم ساکن تمایل به حفظ سکون دارد و جسم متحرک تمایل به ادامه حرکت بر خط مستقیم، با سرعت ثابت. برای غلبه بر اینرسی نیرو لازم است. در واقع، اینرسی در مقابل تغییر موقعیت حرکتی نوعی مقاومت ایجاد می کند.
غریب نیست که وجود این خاصیت که موجب ثبات در اشیاست، بر ضرورت وجود علت برای رویدادها دلالت می کند؛ چرا که به حرکت واداشتن یک جسم ثابت نیازمند اعمال نیرو است، و چنین است از حرکت باز داشتن یک جسم متحرک.

مفهوم فیزیکی اینرسی را در جهان اشیای بی جان بگذاریم و در دنیای انسانها به جستجو بپردازیم. اینرسی را می توان در درون انسانها یافت و نیز در پیرامون آنها. هر جا تغییر، تحول و پویایی وجود دارد اینرسی نیز وجود دارد.

تغییر، چیزی است که هر لحظه با انواع مختلف آن مواجهیم؛ تغییر آب و هوا، تغییر دما، تغییر موقعیت، تغییر مسیر، تغییر رژیم غذایی، تغییر لباس، تغییر دکوراسیون منزل، تغییر وضعیت روحی یا جسمی، تغییر نظر و عقیده، تغییر اتوموبیل، تغییر مدرسه، تغییر دوستان، تغییر همکاران، تغییر رئیس شرکت، تغییر شغل، تغییر رئیس جمهور مملکت، تغییر برنامه های رادیو و تلویزیون، و تغییرآدمها.

اینرسی در معیت تغییر، ماهیت خود را آشکار می کند، و تغییر هر چه که باشد، معمولاً نوعی اینرسی به همراه دارد، در کسی که مستقیماً با تغییر سر و کار دارد، در محیط خارجی، یا در هر دو. برای مثال، فرض کنید، خانواده ای تصمیم به تعویض منزل خود می گیرند، منزلی که روزهایی را در آن سپری کرده اند و طبیعتاً خاطراتی از آن دارند. تصور جاگذاشتن همین خاطرات که لزوماً شیرین هم نیستند، می تواند نقش اینرسی داشته باشد، برای آنان که قصد تعویض منزل دارند، و ناراحتی موقت همسایه ها از اینکه یک همسایه و دوست خوب را از دست می دهند، یا حسادت یک آشنا، نمونه ای از اینرسی ایجاد شده در محیط اطراف هستند.

این دو نوع اینرسی می توانند اثر متقابل تقویتی یا تضعیفی نیز داشته باشند:
مثلاً فرض کنید یکی از اعضای یک خانواده تصمیم بگیرد به شهر دیگری برود. به خاطر وابستگی های عاطفی، هم در خود او به عنوان متأثر اصلی از انجام تغییر و هم در خانواده او که جزئی از محیط اطراف او هستند، اینرسی ایجاد می شود. اینرسی محیط می تواند به صورت گریه مادر خانواده خود را نشان بدهد. این اینرسی می تواند چنان قوی باشد که فرد را از قصد خود منصرف سازد.
به عنوان یک مثال دیگر، فرض کنید معلم یک مدرسه تصمیم بگیرد محل کار خود را عوض کند. اینرسی درونی او از احساسات و عواطفی که نسبت به شاگردان و برخی همکاران خود دارد، نتیجه می شود. فرض کیند مدیر مدرسه با رفتن او مخالفت کند، یعنی اینرسی محیط خارج را بر او وارد نماید، اگر به دلیلی این معلم از مدیر مربوطه کدورتی در دل داشته باشد، این مخالفت می تواند او را به رفتن پایدارتر کند یعنی اینرسی مربوط به هدف را در فرد تصمیم گیرنده تضعیف کند.

نوعی قدرتمند از اینرسی در مورد تغییرات فکری یا رفتاری آدمها بروز می کند. برای مثال معمولاً، مدتی طول می کشد که کسی بتواند به نحوه جدید لباس پوشیدن خود عادت کند، چه به اراده خود تصمیم به تغییر گرفته باشد، و چه به اجبار به چنین کاری تن داده باشد. ممکن است مدتی تصور کند که همگان دست از همه کارهای خود برداشته اند و تنها او را می بینند و تنها از او می گویند. در چنین مواردی، به نظر می آید که اینرسی محیط خیلی دیرتر از اینرسی درونی کاهش می یابد. در مورد تغییر نحوه لباس پوشیدن، خانواده و برخی نزدیکان ممکن است مقاومت آشکار داشته باشند، ولی اینرسی واقعی را می توان در پچ پچ ها و نگاههای غریب افراد دورتر پیدا کرد. چنین است در مورد تغییر باورها و اعتقادات، بخصوص آنها که نمود رفتاری دارند.

در مورد اینرسی و مصادیق آن باز هم خواهم نوشت.

۱۳۸۴ مرداد ۳۰, یکشنبه

...

من حقایقی به تو خواهم گفت که از هر دروغی وحشتناک تر است.
«گریبایدوف»

پی نوشت. گریبایدوف، شاعر و نویسنده روس، وزیر مختار مقتول روسیه در ایران دوره فتحعلی شاه بوده است.

۱۳۸۴ مرداد ۲۸, جمعه

دو تجربه تلویزیونی

1. پنج شنبه شب، سینما 1 فیلم سینمایی The Majestic به کارگردانی Frank Darabont را نمایش داد. تنها می توانم بگویم از فیلم خیلی لذت بردم، و وصف دیگری ندارم. نقد فیلم را دکتر سید محسن فاطمی و دکتر حسن بلخاری انجام دادند، که مانند دیگر نقدهایشان کاملاً آموزنده بود. این دو نفر زوج خوبی هستند برای نقد فیلم هایی که زمینه های نمادین قوی هستند. دکتر فاطمی با دید روشنفکرانه و مدرن تحلیل می کند و دکتر بلخاری با دید مذهبی. معمولاً وقتی یکی از این دو نفربا شخص دیگری نقد را انجام دهد، شخص دیگر بیشتر به سکوت می گذراند.

2. امروز، جمعه، 28 مرداد 1384، 52-امین سالگرد کودتای 28 مرداد است. به همین مناسبت فیلم "کاخ تنهایی" از تلویزیون پخش شد که به حوادث دوران مصدق پرداخته بود و البته گوشه ای از زندگی محمدرضا پهلوی و همسر دومش ثریا را. نام فیلم از کتاب خاطرات ملکه ثریا گرفته شده است. تنها چند صحنه از فیلم را دیدم، و نتوانستم ادامه دهم که محتوای فیلم نه با کتب معتبر تاریخی همخوانی داشت و نه با کتاب خاطرات ملکه ثریا. چیزی بود در حد کتابهای تاریخ دبستان. بازی هنرپیشه ها هم بماند! چیزی که من دیدم به کمدی مانند بود!

۱۳۸۴ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

با تو حرفهایی دارم برای نگفتن!

به قول امرسان: "با تو حرفهایی دارم برای نگفتن"!
مدتی است که ننوشته ام، نه اینکه با تو حرفهایی داشته باشم برای ننوشتن!

کتابهایی دارم برای خواندن!

سال پیش کتابی خواندم با عنوان "مرگ کسب و کار من است"، اثر "روبر مرل"، ترجمه "احمد شاملو". کتابی بود که تاریخچه اردوگاههای کشتارجمعی و کوره های آدم سوزی هیتلر را در لابلای زندگینامه یکی از درجه داران گشتاپو که سرپرستی یکی از اردوگاههای کشتار جمعی را بر عهده داشت، بیان می کرد.
این روزها کتابی می خوانم با عنوان "سیمای زنده بگوران"، اثر "آناتولی مارچنکو"، ترجمه "ه. دانا". این کتاب خاطرات نویسنده آن است ار زندانهای استالینی و اردوگاههای کار اجباری شوروی.

هر دو کتاب، قصه دردها هستند... قصه آنها که قدرتی به دست آوردندو برای حفظ آن از هیچ رذالتی، و از هیچ سبعیتی دریغ نکردند، قصه آنها که قیمتشان یک لقمه نان، یک نخ سیگار، یا چند سکه بود، و قصه آنها که جان دادند...
محور هر دو کتاب، ساختار قدرت است و سرچشمه فساد؛ و البته داستان تکراری آنکه فرمان می دهد و آنکه اطاعت می کند.

این روزها درگیر یک سؤال بی جواب هستم. سؤالی که بخاطر بی جوابی تکراری هم هست:
چه کسی گناهکارتر است، آن که فرمان می دهد، یا آن که اطاعت می کند؟
یک طرف ماجرا کسانی هستند که مورد ظلم قرار گرفته اند. این گروه معمولاً صاحبان قدرت را گناهکارتر می دانند.
طرف دیگر ماجرا مردمی هستند که ظلم را دیده اند. به نظر می آید آنها مرتکبین جنایت را را گناهکارتر می دانند، چنانچه می بینیم، نسلی که رژیم شاه را تجربه کرده اند، تنفری که نسبت به ساواکیها داشته اند و آن را حفظ کرده، وقتی بهانه ای دست دهد آن را بروز می دهند، و مثلاً با لحن تلخی در باره کسی می گویند "ساواکی بود!"، نسبت به شخص شاه ندارند.

حال که از جنایت گفتم، یادی هم می کنم از آزمایشهای میلر که حکایت از آن داشت که فرمان به جنایت از ارتکاب جنایت آسان تر است. در واقع در سلسله مراتب قدرت، هر چقدر کسی عمل و سخن خود را از ارتباط مستقیم با جنایت دورتر ببیند، راحت تر به آن مبادرت می کند و کمتر دچار عذاب وجدان می شود.